عیدی نشسته بودیم کنار هم دور همی خیلی بودیم
یه سری فامیل داریم من بهشون می گم عمو ولی نمی دونم چه کاره مونن!
خلاصه با دختر ها و پسرها حرف می زدیم که با آخرش ما چه نسبتی با هم داریم عموم و بابام شروع کردن توضیح دادن
بابام توضیحاتش تموم شده بود من همچین یه ذره هنگ بودم گفتم یهو بگو من چنارم تو هم بابامی
سکوت جمع رو فرا گرفت!
اخرش هم پسرعموم قانعمون کرد که ما فامیلیم!